پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

پرهام مهربونم

پرهام راه می رود

پرهام دیشب (27/4/91) در سن یکسال و بیست و چهار روزگی  راه  افتاد . دیشب پرهام خونه آغا  وسط هال وایساد و برای خودش شروع کرد به دست زدن  . منم روی مبل کنار پنکه نشسته بودم . بهش گفتم مامان بیا اینجا که دیدم چند قدم برداشت و به سمت پنکه آمد من و محمد هم از خوشحالی جیغ می زدیم . آغا آمد داخل و گفت چی شده؟ ما هم با خوشحالی گفتیم پرهام راه افتاد. آخر شب هم مامان و محمد نشسته بودند و مرتب پرهام از سمت مامان می رفت پیش محمد و بالعکس و بعد این بازی رو با آغا انجام داد منم فیلم می گرفتم که به عنوان اولین راه رفتن پرهام نگه دارم . از سمت مامان می رفت به سمت آغا که یکبار هم مسیرش رو عوض کرد و به سمت مبل ها رفت و ...
28 تير 1391

اولین قدم پرهام

دیروز (٢٥/٤/٩١) پرهام اولین قدم هاشو برداشت . ولی فقط به اندازه یک قدم یک قدم برمی داشت و سریع می نشست . دیروز هرچی گشتیم شیر خشک  sma progress  براش بخریم گیرمون نیومد و گفتند حدود دو ماه هست وارد نشده . همه خانواده رو بسیج کردیم . زیبا  استهبان ، امیر دروازه کازرون و بنی هاشمی و من و محمد هم رفتیم سمت پایین شهر (شرغون ) ولی گیرمون نیومد که نیومد . خدا به خیر بگذرونه
25 تير 1391

یکروزگی پرهام

پرهام ساعت ٥:١٠ دقیقه  صبح روز ٣/٤/٩٠ در بیمارستان دنا توسط دکتر افتخار به دنیا آمد بجز محمد،  مهناز و فروزان اولین کسانی بودند که پرهام رو دیدند . نیمه بیدار بودم که شنیدم مهناز میگه چقدر هوا سرده ، چرا کولر روشن کردن الان بچه سرما می خوره ، چرا لباساش خیسه ... بعد هم لباساشو عوض  و کولر رو خاموش کردن .فروزان لباسای خیس پرهام رو برداشت و به خونه برد که بشوره. پرهام که به دنیا آمد ناخنهای دستش خیلی بلند بود . محمد هم به خونه رفت و ناخنگیر رو آورد که ناخن های پرهام رو بگیرن  . ناخنگیر رو به مهناز داد که این کار رو بکنه  هرچی به مهناز می گم . ولش کن بعدا می گیریم . مهناز میگه : نه محمد چند دفعه&nbs...
24 تير 1391

پرهام نامرد

وقتی از سر کار می روم خونه تو راه دعا می کنم بیدار باشه که بتونم باهاش بازی کنم و نازش رو بکشم اون وقت می رسم خونه می بینم حتی بغلم هم نمی آید و می پره بغل مامان . با خودم فکر می کنم حتما چون از صبح نبودم اینجوری می کنه ولی می بینم نه ، محمد که می آد می پره بغل محمد . بعدم بهم می خنده .  نامرد روزگار مامان هر جا می ره اونم پشت سرشه . پشت سرش می ره داخل آشپزخانه ،‌هال ،‌اتاق و حتی دستشویی. ظهرا مامان پرهام رو می آره داخل اتاق و در رو می بنده اونم گریه می کنه و می زنه داخل در که بیا در و باز کن و همین طور غر می زنه .   آغا می گه داره فحش می ده که چرا منو تنها گذاشتی انگار من برگ چغندرم . هرچی بهش می گم مام...
18 تير 1391

جشن تولد یکسالگی پرهام

بالاخره پنچ شنبه یکم تیر ماه رسید. بماند که قبل از آن  پرهام سرمای شدیدی  خورد . خودم  هم سرما خوردم و دندان درد شدیدی گرفتم و هر دفعه تصمیم می گرفتم تولد رو یک هفته عقب بندازم . ولی عشق به پرهام باعث شد که تولد رو همون روز برگزار کنیم . صبح زود از خواب بیدار شدم و با آغا و مامان قبل از اینکه صبحانه بخوریم تمام بادکنک های پرهام رو باد کردیم . صبحانه خوردیم و شروع کردیم به تزئین کردن هال . پرهام که از خواب بیدار شد دیدم از بینی اش آب می آید خیلی حالم گرفته شد ولی سعی کردم خونسردی خودم رو حفظ کنم . بادکنک ها رو به سقف هال چسباندیم ولی دونه دونه می ترکید و مامان مجبور شد دو مرتبه بادکنک بخره و ما به سقف بچسبونیم. ...
7 تير 1391

تولدت مبارک عزیزم

    همین دیروز بود که با ترس و دلهره به محمد گفتم سریع آماده شو برویم بیمارستان .  توی اتاق عمل به ساعت نگاه کردم و دیدم ساعت 5:10 دقیقه صبح رو نشون می ده  و از هوش رفتم و وقتی به هوش امدم  مهناز و فروزان بالای سرم بودن و یه پسر خیلی زیبا که دستاش تا مچ توی دهنش بود و یه گل قشنگ که محمد برام خریده بود و بالای سرم گذاشته بودن . یه پسر قشنگ که لباسای سایز صفر هم اندازش نبود . یه پسر ناز که با کمی شیر من ساخت و هیچی نگفت . یه پسر مهربون که با خنده هاش خستگی رو از تنم بیرون می کرد. شش ماه توی خونه کنار هم بودیم و مونس تنهایی همدیگه تا بابا محمد از راه برسه  و خانواده سه نفری مون کامل بشه . ...
4 تير 1391

دوندگی های قبل از مراسم تولد پرهام

تولد، تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک  لبت شاد و دلت خوش چو گل پرخنده باشی بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی پرهام 3/ تیرماه/90 دنیا آمد امسال که می خواستیم تولد بگیریم تولدش روز شنبه می افتاد پس تصمیم گرفتیم با دو روز تعجیل روز پنچ شنبه 1 تیرماه تولدش رو جشن بگیریم از دو ماه پیش من و محمد دنبال خرید وسایل تولد بودیم . تمام کارهایی که داشتیم  روی یه برگه نوشتیم و به در یخچال چسبونیدم که مبادا چیزی رو از قلم بدازیم . ١- لباس برای پرهام                    &...
4 تير 1391
1